داستان نثر ساده کاجستان

درکنار خط های سیم تلفن بیرون از ده دو کاج رشد کردند سال های دراز عابران پیاده آن هارا مانند دوست می دیدند روزی باد پاییزی تندی وزید یکی از کاج ها افتاد و خم شد و روی کاج همسایه اش افتاد به او گفت ای کاج همسایه مرا ببخش  من را

تحمل کن ریشه هایم از خاک بیرون است کاج همسایه با نرمی به او گفت دوستی ما هر دو را از یاد نمی برم ممکن است روزی این اتفاق برای من بیفتد دو ستی آن ها به گوش باد رسید وآرام شد کاج ریشه گرفت ومیوه های هر دو ریختند وآن منطقه کاجستان نام گرفت.

توضیح الگو های کلاس ششم

داستان نثر ساده کاجستان کلاس پنجم کتاب نوشتاری صفحه ۷۹

کاج ,کاجستان ,همسایه ,های ,ریشه ,داستان ,کاج همسایه ,هر دو ,به او ,داستان نثر ,او گفت

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سالن زیبایی کارن تیک دانلود رایگان گلچین جذابترین ها سراش MCND Boys فروشگاه بلبرینگ و تسمه هفت کرونا ashpazi13 مسی عشق ثار الله